ایرانی، ایرانی بخر!
«ایرانی، ایرانی بخر!» نمایش «ایرانی، ایرانی بخر!» آخرین نمایش از پروژهی «هویت» است که توسط گالری باشگاه برگزار شده است. نمایش اول با نام «استعارههای مشوش» با کوشش «مهرنوش علیمددی» در شهریور 1402، و نمایش دوم و سوم با نام «چگونه میتوان هنرمند ایرانی (ن)بود؟» و «چگونه میتوان ایرانی (ن)بود؟» با کوشش «حافظ روحانی» در آبان 1402 کیوریت شدهاند. نمایش اول بر مفهوم «هویت سیاسی-اجتماعی» سوژهای متمرکز است که در این سرزمین زندگی میکند. از نظر مهرنوش «آنچه کار هنرمندان معاصر را مشترک میکند و زیر مفهوم معاصر بودن قرار میدهد،… مواضع مشترک [آنها] در عصر معاصر است.» به همین دلیل او به سراغ هنرمندانی میرود که حساسیتهای اجتماعی و سیاسی را در کار خود بروز میدهند. او میکوشد تا با انتخاب آثار و نوع چیدمان آنها، مفاهیمی همچون کنشمندی، دردمندی، رنج، کنشپذیری، واماندگی، انفکاک، استیصال و انفعال را در آثارآنها جستجو کند. تمامی آثار منتخب، فیگوراتیو هستند زیرا به نظر او، آنچه در مورد «انداموارگی در کارهای فیگوراتیو» اتفاق میافتد آنها را در بازگو کردن این مفاهیم در مقایسه با سایر اشکال بازنمایی موفقتر میکند. «عناصر کلیدی در انتخاب آثار هنرمندان و چیدمانشان در فضا، نه تنها نسبتی است که هنرمندان با بدن خود پیدا کردهاند، بلکه نسبتهایی است که با دیگران و در وقایع اجتماعی به بازنمایی در آمده است.» به نظر من در این نمایشگاه آثار مهرشاد خسروی یکتا، الناز بندگی و مریم طباطبایی چنین مفاهیم و رویکردی در بازنمایی را بیش از دیگر آثار در ذهن مخاطب متبادر میکنند. در نمایش دوم و سوم، حافظ روحانی، چیدمانهایی با محوریت «هویت ملی» و «هنرمند ایرانی» طراحی میکند. در نمایش نخست تمرکز بر این موضوع است که «هنرمندان ایرانی چه راههایی برای حل مسالهی حفظ هویت ملی پیدا کردهاند.» راهحلهای محتلفی در ادوار گذشته توسط هنرمندان بسیاری اتخاذ شدهاند و استفاده از موتیفها، نشانهها، شمایل و عناصر بومی-فرهنگی-ملی یکی از راهحلهای متداول بوده است. در نمایش بعدی، چگونه میتوان ایرانی (ن)بود؟، حافظ به سراغ مفهومی بنیادیتر می رود و میپرسد: «آنچه فرهنگ و هویت ایرانی میخوانیم، چیست و چگونه در طول دههها با مفاهیم و ایدئولوژیها در آمیخته است؟» در این نمایشها، او به سراغ هنرمندانی میرود که این دغدغهها (چه از نوع اول و چه از نوع دوم) را به شکلی در آثار خود بازنمایی کردهاند. آثار ساناهین باباجانیاس مملو از ارجاعات تاریخی-بصری است که توسط عناصر معماری و هندسی به تصویر کشیده شدهاند. بهنام کامرانی با رویکردی پستمدرنتر چنین نشانههایی را بازنمایی میکند و به چالش میکشد. پرسش از هویت ایرانی در آثار هوفر حقیقی که پرچم ایران را در موقعیتهای مختلف عکاسی میکند، به ذهن متبادر میشود. چنین پرسشی در کارهای هاوار امینی که بیشتر متمرکز بر حفظ «هویت فرهنگی کوردستان» است نیز به چشم میخورد. در نمایش پیشرو، کوشش اصلی من شکل دادن به گفتگویی پرسشگرانه با سه نمایش قبلی است. یکی از اصلیترین چالشها و محدودیتهای این نمایش، استفاده از آثار سه نمایش پیشین در چیدمانی دیگر است. در این راستا هنرمند جدیدی به لیست نمایش اضافه نشده و همان آثار یا به شکل اصل یا به فرم چاپ مجدد مورد استفاده قرار گرفتهاند. به منظور شکل دادن به یک گفتگوی انتقادی در حوزهی بصری، استراتژیها و ابزارهایی مانند «انباشت»، «کنار هم قرار دادن»، «اعوجاج»، «ردگیری» و «تکثیر» را به کار بستم تا برخی پرسشها در حوزهی «هویت» را برای مخاطب پررنگ تر کنم. پرسشهایی که در حین اجرای این نمایش در ذهن داشتم، از این دستند: – آیا برای تصور هر شکلی از «ما» میبایست تصوری از یک «هویت»، به ویژه «هویت ملی» در فرد شکل گرفته باشد تا بتواند خود را جزئی از آن بداند؟ به چه میزان میتوان بر تصویر چنین «هویت واحد»ی برای بازشناخت یک «ما» تکیه کرد؟ آیا میتوان از فاکتورهایی مانند طبقه، جنسیت یا قوم گذر کرد و به تصویری واحد رسید؟ آیا چنین تصویری عنصری رهاییبخش در خود نهفته دارد؟ چه عناصر دیگری میتواند در شکلگیری یک «ما»ی تاثیرگذار باشد؟ آیا «هویت ایرانی» تنها نمونه از نمود چنین «ما»یی ست که مردم این سرزمین را در کنارهم قرار میدهد؟ – «هویت ایرانی» به چه میزان خود را وامدار هویتی بومی و باستانی میداند؟ آیا این هویت بومی-باستانی ما به ازای واقعی دارد یا صرفا برساخت شرایط مدرن ایران امروز است؟ نقش جهان خارج ازاین جغرافیا در شکلگیری چنین هویتی چگونه بوده است؟ به عبارتی آیا چنین هویتی را بدون حضور شرایط جهانی در دو قرن اخیر و مناسبات قدرت حاکم بر نظم آن میتوان تصور کرد؟ اگر چنین نیست، چه صورتهای دیگری از یک «هویت» واحد میتوان تصور کرد که امکان ظهور پیدا نکردهاند؟ آیا اساسا ضرورتی در شکلگیری یک «هویت واحد» هست؟ – شکلگیری چنین هویتی در طول تاریخ این سرزمین به چه میزان خودجوش و به چه میزان دستوری بوده است؟ یعنی از بالا به پائین تحمیل و اعمال شده؟ این هویت به چه میزان در برگیرنده است و به چه میزان انحصارطلب؟ – «هنرمند ایرانی» کیست یا چیست؟ آیا واژهی هنرمند به تنهایی کفایت نمیکند؟ ضرورت این عبارت در چیست؟ چرا حتما در کنار واژهی هنرمند، واژهی ایرانی ضروری به نظر میرسد؟ آیا هنرمند متولد و ساکن آلمان یا آمریکا نیز خود را با عبارت «هنرمند آلمانی» یا «هنرمند آمریکایی» باز میشناسد؟ به عبارت دیگر آیا واژهی «ایرانی» در کنار هنرمند صرفا تاکید بر این دارد که او در ایران به دنیا آمده و ساکن آن است، یا وضعیتی از مناسبات جهانی را تداعی میکند که در آن فرد ایرانی در مقابل فردی جهانی قرار میگیرد؟
پویان هاشمی طاری